شبکه یک - 12 فروردین 1396

"جمهوری اسلامی"؛ نظام سازی عقلی- تجربی در گفتمان اسلامی (1)

به مناسبت 38 سالگرد رفراندوم تاسیس جمهوری اسلامی - دانشگاه امام صادق

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. از دوستانی که این سلسله نشست را فعال کردند و همچنین از این‌که از بنده دعوت شد تشکر می‌کنم. مقدمه‌ای بر نظام‌سازی اسلامی و فقه حکومتی است. من سعی می‌کنم در این مقدمه بعضی موانع عملی و نظری و عمدتاً نظری و منشأ مخالفت‌هایی که در درون حوزه، در دانشگاه، در جامعه سیاسی ما با مفهوم عقلانیت اسلامی و نظام‌سازی دینی و فقه حکومتی می‌شود از خاستگاه‌های متفاوت یک اشاره‌ای بکنم. من در یک دسته‌بندی خیلی ابتدایی که یک استقرا تام نیست ولی یک مقدار سرشکن جریان‌ها و جریان‌سازی‌های به دلایل مختلف مخالف‌خوان با مقوله‌ای به نام فقه حکومتی و نظام‌سازی دینی اشاره می‌کنم. به چند مورد بیشتر مطرح و مؤثرتر اشاره می‌کنم. چون وقتی کسی اساساً فقه حکومتی را معنادار ندانست یا نظام‌سازی دینی را ناممکن دانست طبیعی است که با مبانی نظری انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی، با تز امام و ولایت فقیه به مفهوم زعامت و حاکمیت سیاسی و از این قبیل نمی‌تواند موافق باشد. حتی اگر شخصاً، تعبداً، روی عقاید و گرایش شخصی موافق باشد ولی به لحاظ نظری و تئوریک نمی‌تواند موافق باشد. کسانی موافق هستند و به لحاظ سیاسی در جبهه‌ امام و انقلاب هستند ولی به عنوان یک رفتار شخصی و سلوک شخصی اجتماعی است. منتها با قطع پیوند بین نظر و عمل است. یعنی اگر از او بپرسی مبانی نظری این حضور و سلوک اجتماعی سیاسی تو چیست و چرا در این جبهه هستی یا نمی‌داند یا اگر چند پرسش دقیق صورت بگیرد می‌بیند نظراً مثل این که خودش مخالف است و نمی‌داند که مخالف است و یک تضاد نظر و عملی به وجود می‌آید. مقدمه دوم این است که البته این‌طور که دوست‌مان گفتند فکر نکنم تشتت تا این حد بین موافقین نظام‌سازی دینی و اسلامی باشد که بگوییم علی‌الاصول دیدگاه‌های صد درصد متعارض و متضاد است. کسانی هستند که نظام‌سازی دینی و فقه حکومتی معنادار می‌دانند اما به کلی از اساس همدیگر را قبول نداشته باشند. اما این را می‌پذیرم که هر چه فروع عمل‌گرایانه‌تر و پرسش‌های جزئی‌تر، لیزری‌تر، مته‌وار بیشتر مطرح بشود ابهام‌ها و اختلاف‌های بیشتری بررسی می‌شود که این طبیعی هم هست. این شاید به یک معنا اولین باری است که شیعه با پرچم فقاهت و مرجعیت توانسته مستقلاً خودش در تاریخ تشکیل حکومت بدهد. تا به حال به این شکل هرگز نبوده است. نه در زمان آل بویه این‌طور بوده و نه در زمان صفویه بوده و نه در زمان سربداران بوده و نه در دوره قیام علویون در طبرستان و گیلان این‌طور بوده است. همه این‌ها گرایش‌ها و مایه‌های شیعی اسلامی داشته‌اند، تشکیل حکومت داده‌اند و وارد عرصه سیاسی شده‌اند ولی هیچ کدام به این معنا ادعای ولایت فقیه نکرده‌اند و غالب این‌ها یعنی هم آل‌ بویه، هم صفویه، هم جریان‌های طبرستان و گیلان و جریان‌های مختلف دیگر مثل شیعیان اسماعیلیه و زیدی و کسانی که با پرچم شیعه تشکیل حکومت دادند اتفاقاً بیشتر گرایشات عرفانی و تصوف شیعی داشته‌اند تا گرایشات فقهی شیعی را داشته باشند. گرچه ما فقه و عرفان را در برابر هم قرار نمی‌دهیم. من اساساً با این‌هایی که مذهب یا دین را  به اسلام فقاهتی و اسلام عرفانی و اسلام فلسفی تقسیم می‌کنند موافق نیستم و من این‌ها را به کلی منکر هستم. مگر این که تعبیری برای تقریب به ذهن باشد. با این تعبیر موافق هستم که ابعاد فلسفی اسلام، ابعاد عرفانی، ابعاد فقهی درست است. اما این که ما چند اسلام داریم و این‌ها را تقسیم کنیم و در برابر هم بنشانیم و به تعارض هم وا داریم غلط است و یک معرفت‌شناسی نادرستی در پس این تقسیم‌بندی است. یا آن‌هایی که اسلام و اسلام‌گرایی را به اسلام سنتی، اسلام مدرن یا تجدد‌گرا و اسلام بنیادگرا تقسیم می‌کنند و مرادشان این است که اسلام سیاسی یعنی فقه سنتی منهای سیاست و حکومت، اسلام تجدد‌گرا یعنی اسلام لیبرالیزه شده یا شقوق دیگری و اسلامی که یک لعابی از مذهب روی حقوق سیاسی و فلسفه‌ی سیاسی سکولار می‌کشد و بعد اسلام بنیادگرا به این معنا که اسلام سیاسی شده که ذاتاً سیاسی نیست و آن را سیاسی کرده‌اند و بنیادگراها با این سلاح ایدئولوژیک وارد عرصه سیاست ملی و بعد عرصه سیاست بین‌الملل شدند و جغرافیای سیاسی جهان را تغییر می‌دهند و با همین قطب‌بندی‌های جهان تغییر کرد. دعواها یک زمانی بین چپ و راست و کمونیست و سرمایه‌داری بود و امروز درگیری بین به اصطلاح اسلام سیاسی و بنیادگرا به تعبیر آن‌ها با کاپیتالیزم و نظام سرمایه‌داری غرب دو قطبی شده است. می‌گویند الان جهان به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی به این صورت دو قطبی شده است. ما این تقسیمات را قبول نداریم مگر این که این تقسیمات تسامحاً صورت گرفته باشد و هدف آن تقریب یک مسئله خاصی به ذهن باشد. ولی اگر به واقع بخواهد اسلام را این‌طور تقسیم بکند و بگوید ما تفسیرهای کاملاً بی‌ربط و بلکه متضاد از اسلام و یا از هر مقوله معرفتی و معنوی می‌توانیم ارائه بدهیم یک مشکل معرفت‌شناختی دارد که باید آن‌جا با این‌ها تسویه حساب فکری کرد و الا همراه که شدی بعد نتایجی می‌گیرند که در دام مغالطه می‌افتید و نمی‌توانید پاسخ بدهید. مقدمه سوم این است که بخشی از مخالفت‌ها با مفهوم نظام دینی و فقه سیاسی و نظام‌سازی دینی جنبه عملی و اجتماعی دارد. یعنی مقوله‌ای است که از عرصه عمل به نظر می‌آید و اتفاقاً اکثر مخالفت‌ها در طول تاریخ با هر نوع نظامی غالباً از این سنخ است و معمولاً این‌طور تحرکات باعث تأسیس یک نظام و یا فروپاشی و براندازی یک نظام می‌شود که درست است بهانه‌های نظری چه درون‌دینی و چه غیر دینی و لاییک برای آن دست و پا می‌شود اما در واقع اگر آن انگیزه عملی و آن مشکلات عملی نبود یا مشکل‌نمای عملی که مشکلی نباشد ولی کسانی آن را مشکل نشان بدهند، حالا ما این‌جا نمی‌خواهیم روی این قضیه بحثی بکنیم، به هر دلیل آن‌چه که به لحاظ عملی مشکل به نظر می‌آید در تأسیس و انهدام تمدن‌ها و نظام‌های حقوقی سیاسی مؤثر بوده‌اند. گرچه در پوشش و در لباس ادبیات نظری و تئوریک مطرح شده‌اند. نمی‌خواهم بگویم کلاً نظری نبوده‌اند و نظر و عمل جداست، ولی اگر آن مشکلات عملی نبود این مسائل پیش نمی‌آمد و نمی‌آید. در طول تاریخ این‌طور بوده است. «جاحز» که در بحث زبان لغت و مسائل دیگر نظریه‌پردازی می‌کند یک تعبیری دارد که تحلیل می‌کند وقتی که مسلمین و اعراب در ابتدا وارد ایران شدند چرا غالباً ملت و مردم مقاومت نکردند و به همین دلیل هم رژیم ساسانی و سلطنت سریع سقوط کرد و رژیم مجبور می‌شد شانه‌های سربازها را با زنجیر ببندد و با زور بیاورد. به زور نیرو به جبهه می‌آورد تا با مسلمان‌ها بجنگند و تعداد آن‌ها ده به یک بود و باز هم شکست می‌خوردند. «جاحز» می‌گوید چرا همان اول که اعراب آمدند مردم ایران مقاومت مسلحانه نکردند؟ در بسیاری از شهرها به استقبال مسلمان‌ها رفتند. ولی بعد مسلمان شدن ملت ایران سه، چهار قرن طول کشیده است. این‌طور نبوده که شمشیر بالای سر ایرانی‌ها بگیرند و همه بگویند اشهد ان لا اله الا الله. این‌طور نبوده است. مسلمان شدن ایرانیان در اغلب موارد به انتخاب خودشان بود. لذا بخش‌هایی از مردم ایران در قرن سه و چهار هجری مسلمان شدند. تا آن موقع‌ بخش‌هایی زرتشتی بودند، مسیحی بودند، در شرق ایران بودایی بودند و یک بخش عظیمی هم بلافاصله همان اول مسلمان شدند. حالا می‌دانید که اموی‌ها اصلاً از مسلمان شدن مردم استقبال نمی‌کردند. برای این که از غیر مسلمان‌ها جزیه و مالیات اضافه می‌گرفتند. حتی مردم می‌آمدند و می‌گفتند ما می‌خواهیم مسلمان بشویم و این‌ها می‌گفتند نه، لازم نیست مسلمان بشوید. غیر مسلمان بشوید، آزاد هم هستید، عبادات و همه کارهای شما آزاد است، فقط باید مالیات بیشتری‌ به اموی‌ها بدهید. یعنی این تصور که اموی‌ها به زور مردم ایران را مسلمان کرده‌اند اشتباه است و جز در یک موارد محدودی واقعیت ندارد. «جاحز» می‌گوید چرا اول بدون مقاومت و با اقبال آمدند ولی بعد امواج ارتداد به خصوص بعد از امیرالمؤمنین علی(ع) در زمان اموی‌ها زیاد شد و نهضت شعوبیه و شوونیزم ایرانی مطرح شد. با این که ارزش‌های اسلامی را قبول داشتند. با توحید و معاد و به خصوص عدالت که اسلام اهل بیت(ع) بود هیچ مخالفتی نداشتند و لذا عمدتاً هم از این‌جا استقبال شروع شد اما چرا نهضت شعوبیه پیش آمد؟ خود «جاحز» می‌گوید یک علت آن تنفر ایرانی‌ها بود. البته یک جریان‌های انحرافی و ضد دین بودند. اما این که می‌توانستند سربازگیری بکنند و بعضی از آن‌ها تا دو، سه قرن و حتی تا زمان بنی‌عباس مقاومت کردند شاید به علت تعصب عرب و عجمی بود که اموی‌ها به نام اسلام نژادپرستی قبیله‌ای خودشان را پیش می‌بردند. ابتدا گارد ایرانی‌ها باز شد اما وقتی دیدند بحث اسلام و کفر خیلی مطرح نیست و دارد انتقام قبایل عرب از عجم پیش می‌آید یک بخشی مرتد شدند. «جاحز» می‌گوید بخشی از کسانی که در اسلام شک کردند و مرتد شدند و بعد درگیر شدند به خاطر مخالفت با اسلام نبود. البته بخشی به خاطر جهل و بخشی به خاطر منافع این‌طور بود ولی یک بخش مهمی هم بود که به خاطر نفرت از اسلام نبود بلکه نفرت از اموی‌های نژادپرست عرب بود و نفرت از اشخاص به نفرت از افکار آن‌ها سرایت می‌کند. می‌گوید شاید یک علت این است که این‌ها کم کم از عرب متنفر شدند و بعد از کل جزیره العرب و بعد از هر چه که به نام عرب و با ادبیات می‌آید و گفتند باید در برابر آن مقاومت کرد. ولو با پرچم جهل و جاهلیت و کفر و شرک باشد. من می‌خواهم از این تعبیر «جاحز» استفاده کنم که اگر یک بخش مهمی از مخالفت‌ها و موافقت‌ها با این مسئله که انگیزه‌ اصلی هم هست و بعد شمایل نظری یا شبه فقهی و شبه سیاسی پیدا می‌کند از نوع رفتار منادیان و موافقان حکومت دینی و فقه سیاسی و نظام‌سازی دینی است. به خصوص وقتی که بر سر کار هستند. باید این را خیلی مراعات کرد. چون از این‌جا خیلی چوپ می‌خوری و فکر می‌کنی مسئله نظری است. مسائل نظری در حلقه‌های خواص است و هیچ وقت در توده نمی‌آید. وقتی یک چیزی به توده می‌آید که یک مشکل عملی وجود داشته باشد. بنابراین من می‌خواستم این را عرض بکنم که مسائل و نوع گارد گرفتن‌ها در برابر فقه حکومتی و حکومت دینی و ولایت فقهی لزوماً نظری نیست. در اکثر موارد نظری نیست. حالا یا افرادی زیاده‌طلب و قدرت‌طلب و ثروت‌طلب هستند و نفسانیت آن‌ها ارضا نمی‌شود و درگیر می‌شوند یا یک بخش‌هایی هم جهل و بی‌اطلاعی است و یک بخش‌هایی هم در ساختار نابسامانی و بی‌عدالتی و مسائلی از این قبیل مشاهده می‌کنند و طبیعتاً آن را به اصل دین و نظام دینی و فقه سرایت می‌دهد. و الا اگر رهبری حاکمیت ناصالح باشد و به نام دین عدالت رعایت نشود، اخلاق و مدارا از سوی حکومت رعایت نشود، خیلی سریع به حرکت‌های ضد دینی و جنبش ارتداد منجر می‌شود و تنفر از اشخاص و رفتارها به تنفر از افکار سرایت می‌کند و به ارتداد عملی تبدیل می‌شود و همچنین عقده‌ها به ارتداد نظری تبدیل می‌شود و موانع بزرگی ایجاد می‌شود و اکثر موانع واقعی گاهی به همین شکل پیش می‌آیند و باید مراقب این بود. اما موانع نظری که اصل بحث ما به آن‌ها مربوط است. حالا نمی‌گوییم مخالفت‌های نظری و همان موانع نظری را می‌گوییم. بنده طلبه مشهد و حوزه قم هستم و حوزه را از درون می‌شناسم و خود بنده حوزه‌ای و طلبه هستم و این که عرض می‌کنم با اطلاع می‌گویم. ما به لحاظ نظری دو مشکل داریم که مسئله نظام‌سازی دینی و فقه حکومتی درس خارج‌های فقه حکومتی به قدر کافی فعال نمی‌شود. یک مشکل جریاناتی هستند که اساساً به طور تاریخی در حوزه شیعه ریشه دارند که این‌ها از اساس با مسئله حکومت و سیاست و فقه حکومتی مشکل داشته‌اند. از همان اول هم نهضت امام و انقلاب و ولایت فقیه را مربوط به فقه و اسلام و شیعه نمی‌دانستند. یک نگاه بسیار محدود و بسته و یک نوع نواخباری‌گری هستند که حالا من اشاره می‌کنم این‌ها چه مشکلاتی دارند که در ظاهر مقدس‌مأبی است که دین را وارد عرصه عمومی نکنید و خراب می‌شود و آبروی علما و دین و فقه می‌رود. می‌گویند اصلاً در عصر غیبت ما وظیفه‌ای نداریم. اگر ما این‌جا تشکیل حکومت بدهیم دیگری چه نیازی به امام زمان(عج) است. صفر و صدی دین مسائل، حساسیت روی جزئیات و فروع، احکامی که به لحاظ اهمیت در درجه 5 و 6 هستند و بی‌احساسی و گاهی بی‌غیرتی در مورد اصول دین، احکام قطعی دین، ضروریات دین و این که بسیاری از پرسش‌های اساسی عقلی را در این نوع فقه بی‌جواب می‌گذارند و جوابی برای آن ندارند. فقه جزئی‌نگر که صرفاً به ابعاد فردی و عبادی توجه دارد و غیر از آن در عرصه مفاهیم غیر عبادی به معنی اخص که عبادی به معنای اعم هستند اساساً نه توجهی دارند، نه اهمیت آن‌ها را می‌فهمند و نه تأثیر آن‌ها را در همین فقه عبادی می‌فهمند. یک بخش مهمی مشکل کمبود درک درست از واقعیت دین و فلسفه‌ دین است. این‌ها در فلسفه دین مشکل دارند و خودشان هم نمی‌دانند و نتیجه نهایی حرف این‌ها ترویج سکولاریزم است. با این که این‌ها دینی و مذهبی هستند. با ادبیات فقهی و آخوندی و حوزه‌ای بحث می‌کنند ولی تعریفی از فقه و دین دارند که از درون این تفکر هیچ وقت فقه حکومتی و حکومت فقهی بیرون نمی‌آید. اساساً درک نمی‌کنند که نسبت دین با حاکمیت چیست. مثل این که کارکرد حکومت را به درستی نمی‌دانند. این‌ها معتقدند ما تا ظهور حضرت همین‌طور کجدار و مریز به گوشه‌ای بخزیم و در حاشیه تاریخ و جامعه بخسبیم و سعی کنیم همین دین فردی خود را حفظ بکنیم. حجاب دختر خودمان، نماز خودمان، روزه خودمان را حفظ کنیم و اگر هم توانستیم یکی، دو نفر از اطرافیان مؤمن و متدینین را هم داشته باشیم. مذهب به عنوان یک حاشیه و یک کمون فرعی در حاشیه تاریخ و جامعه باشد. یک مقداری از این عافیت‌طلبی است. یک مقدار تنبلی است. البته عافیت‌طلبی که نه، بلکه عافیت‌پرستی است. یک فیلمی بود که اول‌های انقلاب پخش می‌شد و یک وقتی یکی از این آقایان به امام گفته بود که این فیلم خلاف شرع است. گفته بودند برای چه؟ ایشان گفته بود من مسنِ عالم وقتی می‌بینم خانمی که در فیلم هست روی من اثر می‌گذارد. امام گفته بودند فیلم را بیاورید تا من ببینم چیست. دیده بودند و بعد گفته‌ بودند به ایشان بگویید که این فیلم هیچ اشکال شرعی ندارد. شما یک مقدار تهذیب نفس بفرمایید. این فیلم شرعی است. الان مشکل در این فیلم نیست بلکه مشکل در جنابعالی است. یک کسانی چون می‌ترسند، توان قدرت روحی، اخلاقی و معرفتی برای حل مشکلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تاریخی ندارند ترجیح می‌دهند اخلاق و فقه آن‌ها در همان حریم شخصی خودشان باشد و خودش مرکز عالم باشد و نقطه‌ محوری پرگار روی خودش باشد و بازوی پرگار هم فقط دور خودش بچرخد. در این دیدگاه طبیعتاً اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی، حکومت اسلامی، عدالت، حقوق بشر اسلامی، الگوی اسلامی خانواده معنی ندارد. در این تفکر فقهی و حوزوی فقط شما نماز صبح و ظهر و عصر دارید، طهارت و نجاست دارید، دما ثلاثه دارید، احکام طواف دارید. در بقیه مسائل صرفاً موعظه‌های اخلاقی عام است و اگر احکام و روایات و آیاتی هست همگی تعطیل می‌مانند تا حضرت بیاید. این به آن معنی است که شریعت برای ده سال پیامبر اکرم(ص) و 5 سال امیرالمؤمنین علی(ع) آمده است. یعنی 15 سال بیشتر نبوده است. بعد از آن مثل این که شریعت به کلی نسخ شده است. حالا اگر تاریخ بشر میلیاردها سال طول بکشد و صدها میلیارد از بشریت بیایند هیچ وظیفه‌ و هیچ راه و نقشه راهی ندارند تا خود حضرت بیایند و دوباره اجرا بکنند. این تفکرات اشکالات اساسی کلامی دارد. اشکالات عقلی دارد. با بسیاری از آیات قرآن و روایات اهل بیت(ع) تضاد قطعی دارد. نه حجت عقلی دارد و نه حجت نقلی دارد. علیه آن هم حجت عقلی هست و هم حجت نقلی هست که ما نمی‌خواهیم وارد آن بشویم و فقط به صورت سرفصل اشاره می‌کنیم. این یک جریان است. البته بخشی از این‌ها هم آدم‌های متقی، صالح، با حسن نیت و خوبی هستند و واقعاً فکر می‌کنند دین و مذهب همین است. چون آموزش دیگری هم ندیده‌اند. این‌ها مثلاً با 70، 80 درصد آیات و روایات ما اصلاً آشنا نیستند. این‌ها را فقط برای ختم قرآن در ماه مبارک می‌خوانند. فقط برای ثواب می‌خوانند و هیچ رویکرد معرفتی با این‌ها ندارند. من مطمئن هستم و با بعضی از این‌ها صحبت کرده‌ام. آدم‌های سلیم النفس و خوبی هستند و اساساً می‌بینم اصلاً بخش مهمی از این روایات را ندیده‌اند یا اگر می‌بینند ترجمه تحت الفظی می‌کنند و متوجه نمی‌شوند معنی آن به درستی چیست. یک بخشی از این‌ها هم اهل دنیا هستند و دین و فقهی را تعریف می‌کنند که فقط دنیای آن‌ها را تأمین بکند. قرار نیست دنیای بشریت را تأمین و اصلاح بکند. اما یک نقص و مشکل دیگری داریم باز بین فقها و علمایی که دین و حکومت دینی را قبول دارند و حتی سرمایه‌گذاری کرده‌اند و نگاه مثبتی به این مسئله دارند منتها تنبل هستند. یا ضرورت این کار را متوجه نیستند. سوال این است که چرا در کنار این همه درس‌های خارج فقه که تشکیل می‌دهید یک بخش‌های عظیمی راجع به این آیات و روایاتی که مدلول و منطوق و گاهی مفهوم آن به دلالت‌های مختلف تضمنی و التزامی و مطابقی، مربوط به حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی و حقوق خانواده و حقوق بین‌الملل و مسائلی از این قبیل است، چرا راجع به این‌ها درس خارج فقه تشکیل نمی‌دهید؟ جواب این است که چون سخت است. چرا سخت است؟ چرا در مباحث عبادی و در یک موضوع خاص می‌توانی 10 سال بحث کنی؟ برای این که آسان است. چرا آسان است؟ برای این که هزار سال است که روایات و آیات آن دسته‌بندی شده و آماده است. فتواهای مختلفی در این زمینه داده شده است. شما الان هر موضوع عبادی را که می‌خواهید به یک طلبه که 5، 6 سال درس خارج رفته و درست کار کرده بگویید. البته این کار آسانی نیست و برای طلبه‌ها کار سختی است اما این که فکر کنید این کار خیلی سخت است نه. همین الان شروع کنید و بگویید ما می‌خواهیم یک بحثی در باب طواف بکنیم. در باب صلات بکنیم. این خیلی کار راحتی است. کسی که فقه و اصول خوانده، کسی که خارج خوانده خیلی کار راحتی دارد. منظور من از این که می‌گویم کاری ندارم نسبت به کار فقه سیاسی است. و الا کار خیلی دارد. حواشی و شروح مختلف را می‌بینی، 10 حاشیه و شرح را می‌بینی، این‌ها را در کنار هم قرار می‌دهی، یکی را انتخاب می‌کنی و بحث می‌کنی. اما در باب فقه سیاسی و حکومتی با مسائل روز و احکام مسائل مستحدثه چه؟ بسیاری از فضلای ما هنوز به درستی آیات و روایات آن را دسته‌بندی نکرده‌اند. شاید به این علت است که شیعه برای اولین بار است که وارد این گود شده است. بسیاری از آیات و روایات راجع به مسائل مختلفی که اصلاً دیده نشده، کنار هم گذاشته نشده، همان دقت ریاضی‌وار اصولی که در باب احکام عبادی صورت می‌گیرد که فقه شیعه واقعاً از این جهت شاهکار است، اگر همین دقت و بلکه یک پنجم این دقت و وقت‌گذاری روی این قضایا بیاید شدنی است. چون این آیات و روایات و این فتواها و این بحث‌ها درست دسته‌بندی و طبقه‌بندی نشده و آماده نیست، از آن طرف تا به این بحث وارد بشوند می‌گویند این آیات و روایات را تا حالا فقط روی منبرها خوانده‌اند. اگر کسی وارد این قضایا بشود می‌گویند این‌ها منبری هستند. این‌ها مجتهد نیست. این علمیت ندارد. فقیه نیست. این‌ها هم هست و دخالت دارد. طرف می‌ترسد اگر این بحث را شروع کند ولی با همان دقتی که بحث‌های عبادی را می‌کند، بگویند این‌ها بی‌سواد هستند و فقیه نیستند. این مشکلات هست. و اصل آن به نظر من سخت بودن آن و این است که این آیات و روایات را هنوز به درستی دسته‌بندی نکرده‌اند. بخش‌هایی شده و بخش‌هایی نشده است. پس موافقان و مخالفانی با فقه سیاسی داریم. روشن شد که مخالفان دو دسته هستند و چرا مخالف هستند. بعضی‌ها با حسن نیت، بعضی‌ها با سوء نیت می‌خواهند سری که درد نمی‌کند را دستمال نبندند. می‌خواهند محترم باشند. به امام می‌گویند از وقتی شما آمدی علما نامحترم شدند و به ما فحش می‌دهند. قبل از این محترم بودیم. چطور محترم بودید؟ اصلاً کسی شما را داخل آدم نمی‌دانست. کدام احترام را می‌گویید؟ مثل یک جنازه‌ای در حاشیه تاریخ بودید. کسی شما را نگاه نمی‌کرد. توهین هم می‌کردند. آمدند عمامه‌ها را از سر علما برداشتند. آمدند دخترها و زن‌های خود شما را بی‌حجاب بکنند. مگر نکردند؟ مگر تو بگویی دین به سیاست کاری ندارد سیاسیون هم می‌گویند پس سیاست هم به دین کار ندارد؟ نه‌خیر، تو اگر از موضع دین به سیاست کار نداشته باشی، سیاست از موضع‌ بی‌دینی با دین و دین‌داران کار دارد. بعد می‌آید و جلوی نماز و روزه و حجاب تو را هم می‌گیرد. همان احکام عبادی تو را هم اجازه نمی‌دهد. یک جریان دیگر، جریانی هستند که پایگاه و پادگان آن بیشتر در دانشگاه‌ها است و جریانی است که زیرساخت‌های فکری سکولار به آن آموزش داده شده و اساساً نمی‌تواند به مفاهیم و نهادهای حاکمیتی و سیاسی جدای از سکولاریزم بیندیشد ولو شخصاً متدین باشد. همان‌طور که گفتیم یک سکولاریزم توسط بخشی در حوزه با ظاهر دینی و اخباری‌گری تئوریزه می‌شود. اخباری‌گری یعنی چه؟ یعنی رجوع به روایات بدون عقل، بدون قرآن و بدون بررسی سند. این اخباری‌گری می‌شود. و الا رجوع به اخبار که وظیفه شرعی همه است. مگر شما می‌توانی بدون رجوع به اخبار و روایات نظام‌سازی بکنی یا فقه بگویی؟ اخباری‌گری به معنی مواجهه غلط با اخبار و روایات است. و الا رجوع به اخبار و روایات که وظیفه ماست. مگر ما می‌توانیم بدون اخبار و روایات پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) نظام‌سازی کنیم؟ منتها مجموعه و منظومه عقلی تشکیل دادن و آیات و روایات مرتبط را با هم دیدن و نه گزینشی برخورد کردن و نه تقطیع قرآن و حدیث و نه تقطیع یک حدیث و نه تعطیل عقل و نه بدون بررسی سند اخبار و روایات را برداشتن و هر روایتی را با هر سندی هر جایی هر کسی با هر مخاطبی هر طور که دلش می‌خواهد مطرح کند. از این هزار بلبشو و تشتت و تناقض بیرون می‌آید. می‌خواهید با همین روش برای شما صدها تناقض از درون تشیع و اسلام بیرون بیاوریم؟ می‌خواهید از خود قرآن تناقض بیرون بیاورم؟ نه من، که شما هم می‌توانید. اگر بنا بر این مواجهه غلط باشد، یعنی رجوع به قرآن و روایات بدون عقل، بدون بررسی مدارید مختلف، بدون کنار هم گذاشتن آیات و روایات و در مورد روایات بدون بررسی سند. اصلاً برای این‌ها حدیث ضعیف، قوی، جعلی، درست معنی ندارد. حدیث واضح، غیر واضح، مجمل، مبین معنی ندارد. ظاهر حدیث مهم است. قرآن هم که می‌گویند حجت نیست. عملاً قرآن برای این‌ها حجت نیست و فقط برای ثواب باید خواند. این یک رویکرد انحرافی مذهبی دینی حوزوی است و در حوزه‌ها پایگاه داشته و هنوز هم هستند. آدم‌های بدی هم نیستند. همین‌طور آموزش دیده‌اند. فکر امام، فکر پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) را قبول ندارند چون نمی‌شناسند. البته خودشان قبول ندارند که قبول ندارند، ولی قبول ندارند. مانع دوم این است که ما یک مشکل دانشگاهی داریم که افراد دانشگاهی که در این عرصه‌ها کار کرده‌اند چون کل متون و منابع ترجمه است و منابع فکری، مبادی و ریشه‌های فکری ریشه‌های سکولار است، شخصاً هم بچه مذهبی است، خیلی متدین است، احکام عبادی و همه چیز از حلال و حرام شخصی را می‌داند و رعایت می‌کند. اما در عرصه فکر سیاسی و تفکر سکولار است. همان‌طور که در حوزه ما جریان‌های نواخباری نسخه‌خوان غیر مجتهد داریم که مانع فقه حکومتی است و راحت‌طلب هستند در دانشگاه جریان قوی ترجمه‌خوان داریم که کاری جز ترجمه خواندن و نوشتن و پایان‌نامه بر اساس آن‌ها دادن و رفرنس دادن و کشاندن مطالب از کتاب‌ها به دفتر و باز از دفتر به کتاب بردن ندارند. دور تسلسل است. تقریباً اکثر کتاب‌هایی که منتشر می‌شود هیچ حرف تازه‌ای ندارد. همان حرف‌ها را طور دیگری می‌نویسند و پایان‌نامه می‌شود و باز کتاب می‌شود و به بازار می‌آید. این هم مشکل دانشگاه ماست. دانشگاه ما قدرت اجتهاد ندارد. نمی‌توانند برخورد انتقادی با متون ترجمه در علوم اجتماعی و علوم انسانی و به خصوص علوم سیاسی بکنند. چون یا سواد اسلامی ندارند، یا سواد دانشگاهی آن‌ها هم در حد اخذ مدرک است. این‌ها فکر می‌کنند مدرک که گرفتند عالم متوقف مدرک این‌ها می‌شود. فکر می‌کنند این مدرک است که مشکلات را حل می‌کند. بله. مشکلات تو را حل می‌کند ولی مشکلات مسلمین را حل نمی‌کند. مدرک برای این‌ها مثل آن کسی است که بلیط قطار دستش بود و قطار داشت راه می‌افتاد. گفتند آقا قطار رفت. گفت کجا می‌رود؟ بلیط آن در دست من است. این‌ها فکر می‌کنند چون این کاغذ را در دست دارند یک چیزهایی هم می‌دانند. نمی‌دانند که این یک بازی است. این بازی مدرک دادن و گرفتن در دانشگاه که اخیراً هم در حوزه هم یاد گرفته‌اند. این بازی معاش است. عیبی ندارد. از سر اضطرار لازم هم هست و این بازی را تا آخر بکنید ولی چیزی از آن بیرون نمی‌آید. شما مجموعاً در رشته‌های علوم اجتماعی در کل دانشگاه‌ها دقت کنید. ما هر آثاری که بیرون می‌آید را می‌بینیم. من هفته‌ای یکی، دو بار به کتاب‌فروشی‌ها می‌روم. جدیدترین کتاب‌ها را در 7، 8، 10 حوزه علوم اجتماعی یا معارف دینی می‌بینم. یا می‌بینم یا می‌خرم یا یک کاری می‌کنم که خودش به من هدیه بدهد. این‌ها را ما می‌بینیم. حرف تازه را خیلی کم می‌بینیم. در هر کدام از این رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی به خصوص 5، 6 نفر آدم حسابی بیشتر نداریم. آدم حسابی به همین معنایی که بتواند واقعاً خودش نظر بدهد و اکثر این‌ها هم در قالب همان مبانی فکر ترجمه می‌کنند. حرف تازه می‌زند ولی در همان راستاست. ما در دانشگاه‌های خود این مشکل را داریم. مشکل ترجمه‌زدگی، تحجر و تحجر بر محور ترجمه را داریم. این هم موانع دانشگاهی ماست. البته ما هم در دانشگاه و هم در حوزه افراد قوی و شایسته، استعدادهای خیلی خوب داریم و امید هم داریم انشاالله در یکی، دو دهه آینده آثار کارشان را ببینیم چنانچه در این دو، سه دهه هم افرادی داشته‌ایم ولی این‌ها خودشان بوده‌اند. نظام دانشگاهی ما یا نظام حوزه ما این‌ها را تربیت نکرد. البته به آن‌ها ماده داد و به آن‌ها کمک کرد ولی تلاش اصلی زحمت خودشان بود. امیدواریم این کم کم سیستماتیک و نهادینه بشود و ما یک اصلاحات اساسی آموزشی پژوهشی هم در حوزه و هم دانشگاه داشته باشیم چون همچنان به این احتیاج داریم. البته الان نسبت به 40 سال پیش خیلی جلو آمده‌ایم. همین دانشگاه خود شما و مواردی از این قبیل گام‌های بلندی به جلو برداشته است ولی هنوز ما با این وضعیت برای این کار مشکل داریم. ضمن این‌که در غرب هم این کار سریع نشده است. بعضی‌ها فکر می‌کنند علوم انسانی و علوم اجتماعی در غرب‌ این‌طور بوده که صبح بلند شده‌اند و ظهر تحویل داده‌اند. نه. جرقه‌های اولیه آن 400، 500 سال است که زده شده و تا الان که در رشته‌های مختلف با مبانی مادی مدام تولید فکر می‌شود ادامه دارد. من نمی‌گویم این طرف 500 سال طول می‌کشد ولی واقعاً اگر با همین انگیزه 50 سال، 100 سال کار کنیم و این ساختارهای دانشگاه و حوزه و الیت و نخبگان یک تغییراتی ببیند ما خیلی زودتر از آن‌ها، خیلی زودتر، شاید با سرعت 5، 6 برابر غرب، یعنی شاید واقعاً ظرف کم‌تر از 100 سال، ظرف 60، 70 سال دیگر اگر انقلاب بماند و به یک شکلی آن را سرکوب و سرنگون نکنند جواب می‌دهد. در این تفکر یک مانع دیگر هم داریم که آن هم باز خاستگاه دانشگاهی دارد و مبنای آن هم ترجمه است. البته رویکرد مذهبی است. رویکرد آن‌ها به مسائل نظام‌سازی سکولار و مادی نیست و بلکه یک رویکرد معنوی و خیرخواهانه است. اما یک اشتباهی در بن این تفکر در یک جایی وجود دارد. آن تفکری است که غرب را نقد می‌کند، اشکالات غرب و مدرنیته را می‌بیند اما از زاویه تفکر اسلامی به مسئله نگاه نکرده و نمی‌تواند نگاه بکند چون خودش خاستگاه غربی دارد. طوری غرب را نقد می‌کند که نتیجه این نمی‌شود که حالا نظام‌سازی غربی و سکولار از انواع چپ و راست مدرنیته را نقد کردیم متوجه شدیم که این اشکالات را دارد و حالا ما می‌توانیم با یک عقلانیت اسلامی نظام‌سازی بکنیم. فقه حکومتی معنا دارد. کلام سیاسی معنا دارد. فلسفه سیاسی اسلامی معنا دارد. عقل ابزاری داریم و می‌توانی آن را در ساختارسازی برای نظام دینی در عرصه جامعه فعال بکنی. این جریان صریح این حرف را نمی‌زند ولی نتیجه حرف آن همین است. ولی این هم باز به یک شکل دیگری سکولاریزم را توجیه می‌کند. جریان متحجر حوزه سکولار نیست ولی سکولاریزم را توجیه فقهی می‌کند. یعنی شما را به سمت سکولاریزم حول می‌دهد در حالی که خودش سکولار نیست. این جریان هم خودش سکولاریزم نیست یا قبول ندارد که هست اما مدرنیته و غرب و ذات غرب و عقلانیت و تکنولوژی و حکومت‌سازی و سیستم‌سازی را طوری تفسیر می‌کند که آخر که این بحث تمام می‌شود شما یک نتیجه می‌گیری و آن این است که ما باید بنشینیم تا ببینیم در آخرالزمان چه می‌شود. ما در یک افق تاریخی هستیم و ذات جهان درست شدنی نیست. ذات تکنولوژی و هنر و سیاست سکولار است و ما این وسط کاره‌ای نیستیم و کاری از ما بر نمی‌آید و ما تماشا می‌کنیم و در حد اکلمیته برخورد انتقادی می‌کنیم و هر جا زور ما رسید یک لگدی می‌زنیم که خیلی سوار نشوند و تا می‌توانیم این را سوراخ می‌کنیم و تخریب می‌کنیم و در حاشیه هم یک دستی به سر و روی آن می‌کشیم ولی دیگر بیشتر از این کاری نمی‌توان کرد. چون اصلاً ذات حاکمیت و سیاست و ذات مدرنیته و ذات سکولاریزم همه با هم هستند و همه یک چیز است. این جریان فکر می‌کند هر جا عقل وارد عرصه شده آن عرصه سکولاریزه می‌شود. این‌ها مثل این‌که عقل را ذاتاً سکولار می‌دانند. مثل این‌که تجربه را یک معرفت سکولار می‌دانند. فکر می‌کند اگر یک جایی شما با عقل و تجربه وارد شدی و جهت‌گیری تو جهت‌گیری اسلامی است، مبانی و مبادی و غایات تو با سایر احکام شریعت هم تعارض ندارد و در آن مسیر عمل می‌کنی و می‌اندیشی به سکولاریزم آلوده شده‌ای. این‌ها قبول ندارند که عقل حجت شرعی است. اگر هم هست یک تعریفی از عقل ارائه می‌دهند که در انتها چیزی روی زمین دست ما نمی‌ماند. چیزی به ما وصال نمی‌دهد. یک عقل عجیب و غریبی است که معلوم نیست کجاست و چه کار می‌کند و اصلاً چه کسی با آن ارتباط دارد و نتیجه آن کجاست و شرایطش چیست. بنابراین ما یک جریانی هم داریم که این‌ها منتقد مدرنیته و غرب هستند. به سمت معنویت گرایش دارند. این‌ها حرف‌های بسیار درستی است. اشکالات مبنایی خوبی به مدرنیته می‌گیرد و البته همه این‌ها را از بعضی از اندیشمندان به اصطلاح پست‌مدرن یا گرایش‌های اگزیستانسیالیست غربی الهام می‌گیرند که این دو شاخه بودن جریان پوزیتیوستی و اگزیستانسیالیستی دو، سه قرن است که در غرب سابقه دارد. اصلاً فلسفه آنگلوساکسون که امروز بیشتر در آمریکا و انگلیس تجلی می‌کند که آن را فلسفه جزیره‌ای می‌نامند با فلسفه بری یا قاره‌ای که عمدتاً نهادهای فکر آن فرانسوی و آلمانی است گرچه بین خود آن دو تفکر هم اختلاف ایده‌آلیزم آلمانی با اگزیستانیالیزم فرانسوی تفاوت دارند ولی یک دعوای 300 ساله بین این دو تفکر هست. یک کسانی از مبدأ فلسفه آلمانی یا اگزیستانسیالیزم فرانسوی به پوزیتیویزم انگلیسی و مدرنیته با تعریف مادی و قشری اعتراضات خیلی خوبی کردند. نماد این‌ امثال «هایدگر» هستند که اشکالات خیلی خوبی کردند. ولی روشن باشد نقطه عزیمت این اشکال خودش یک نقطه عزیمت غربی و غیر اسلامی است. یعنی تفسیری که از دنیا و ماده و معنا و عقل و حس و شهود و واقعیت و لا واقعیت می‌کند، بحثی که راجع به معیارهای اخلاق و ضد اخلاق دارد، نگاهش به مفهوم حاکمیت و تمدن هیچ کدام دقیقاً نگاه‌های اسلامی نیست. حالا نگویم هیچ‌ کدام ولی بخشی از این‌ها دیدگاه‌های اسلامی نیست. نگاه تفکر اسلامی که محور آن قرآن و حدیث است به صنعت، به دنیا، به تمدن‌سازی، به حکومت، به عقلانیت، حتی به تجربه و عقل ابزاری این نگاه نیست. تفکر اسلامی همه این‌ها را در مسیر تفکر توحیدی استخدام می‌کند. این تفکر هم مثل تفکر مادی قشری پوزیتیویستی عملاً یک تقابلی بین فیزیک و متافیزیک در بنیاد تعریف کرده است. ضمن این‌که متافیزیک اسلامی را هم خیلی نمی‌فهمند. یعنی با همان چوبی که مدرنیته را نقد می‌کنند، با همان چوب می‌شود بخش‌های مهمی از فرهنگ اسلام را هم کنار زد. منتها در این بعد وارد نشده‌اند و نمی‌شوند. به یک معنا شبیه یک جریانی که اول انقلاب آمد که آن‌جا کمونیست‌ها خیلی مطرح بودند و دعوای با کمونیست‌ها مسئله اصلی بود. بعد بعضی‌ها می‌آمدند از موضع پوزیتیویستی با کمونیست‌ها مناظره می‌کردند. اول هم یک بسم‌الله الرحمن الرحیمی می‌گفتند. مردم که نمی‌فهمند چه هست. همه نگاه می‌کردند این با کمونیست‌ها دعوا می‌کند و می‌گفتند این خوب است. غالباً افکار عمومی توجه نداشت که این جریان، این اشخاص که در این لحظه با یک مارکسیست بحث می‌کنند، اشکالی که به کمونیست‌ها وارد می‌کند پوزیتیویستی است. این اشکال به کمونیست‌ها وارد است اما اگر وارد باشد به اسلام هم وارد است.  این اشکال اگر به کمونیست‌ها وارد بود به اسلام هم وارد بود. مثلاً از این موضع وارد می‌شد که ما مفهوم کلی نداریم در حالی که مارکسیزم بر بنیاد بعضی از مفاهیم کلی بنا شده است. می‌گفتند ببین خوب جواب داد. اگر مفاهیم کلی نداری این دیدگاه نومینالیستی، این نگاه پوزیتیویستی، اگر این حرف درست باشد به فلسفه‌ اسلام هم وارد است. به عقلانیت اسلامی هم وارد است. چون تو پوزیتیویست هستی و مفهوم کلی را قبول نداری. آن جریان این‌طور بود. البته نمی‌خواهم این جریان را با آن‌ها مقایسه کنم. این‌ها به گرایش‌های انقلابی و اسلامی بسیار نزدیک هستند و خدمت هم کرده‌اند. منتها یک ناآگاهی‌هایی و یک اصطکاکاتی وجود دارد که به نظر من به آن توجه ندارند که اگر با این مبنایی که تو مدرنیته غرب و تفکر پوزیتیویستی را نقد می‌کنی، اگر درست باشد شما بسیاری از مفاهیم و ارزش‌های اسلامی را باید کنار بگذاری. یعنی نقد تو به مدرنیته‌ غرب درست است اما زاویه نقد تو درست نیست. این هم یک جریان است که بسیار نیروهای خوب و زحمتکشی در این عرصه هستند منتها چون این‌ها به نظر من با معرفت‌شناسی اسلامی و با فقه و اصول و کلام آشنا نیستند و با قرآن و حدیث خیلی سر و کار نداشتند از یک موضع نیمه غربی غرب را نقد می‌کنند و فکر می‌کنند که از اسلام دفاع می‌کنند در حالی که توجه ندارند اگر با دقت فلسفی به این حرف‌ها نگاه کنی بخشی از آن مشکل دارد. این هم یک جریان است که سکولاریست نیست، طرفدار نهضت دینی و معنوی است اما تعریفی از دین ارائه می‌دهد. تعریفی از عقل و عقلانیت نظری و عملی ارائه می‌دهد. عقل عملی چه در عرصه تکنولوژی و صنعت و چه در عرصه نظام‌سازی ارائه می‌دهد که در انتها تعبیر فقه حکومتی و نظام‌سازی دینی حرف بی‌معنایی در می‌آید. این هم یک جریان است. ولی جریان مهمی که ما امروز به عنوان مخالفان نظام‌سازی دینی داریم چیست؟ چون من بخش نظام‌سازی دینی را با فقه حکومتی تفکیک می‌کنم. فقه حکومتی از نظام‌سازی دینی اخص است. ممکن است کسی نظام‌سازی دینی را قبول بکند ولی در فقه حکومتی عملاً بلنگد و ضعیف باشد. جریان اصلی که مانع تئوریک در برابر نظام‌سازی دینی است عمدتاً همین جریان سکولار است که بر اساس ترجمه علوم اجتماعی غرب گفتمان حاکم در همه دانشگاه‌های دنیا و از جمله در دانشگاه‌های ماست. استادها خودشان متدین هستند اما در این قضیه فکر دینی ندارد. این جریان هم تحلیل نظری و هم تحلیل سیاسی می‌کند و من یک نمونه از تعابیری که به کار برده‌اند را عرض می‌کنم. بعد در بخش بعدی به سراغ بعدی می‌روم. چون دو مشکل اصلی ما همین‌ها هستند. من 4، 5 مشکل و مانع نظری و عملی را گفتم ولی آن دو مشکلی که اصلی هستند یکی این جریان سکولاریزم غرب‌گراست که در دانشگاه‌های ما ریشه دارد چون همین‌ها را در قالب ترجمه خوانده و ذهن همین‌طوری شکل گرفته است و اصلاً نمی‌تواند بفهمد یعنی چه. نمی‌تواند بفهمد ارتباط ولایت دینی با حقوق سیاسی چیست. نمی‌تواند بفهمد مشروعیت سیاسی چه ربطی به مشروعیت دینی دارد. نمی‌تواند بفهمد که یعنی چه که حق حاکمیت متعلق به الله است و بعد چگونه از الله به بشر منتقل می‌شود. این‌ها اصلاً یعنی چه؟ چون در مبنای فلسفه سیاسی مادی و سکولار غرب که عمدتاً با گرایش لیبرال و لیبرال دموکراسی ترجمه شده و آمده معنی دین این نیست. اصلاً ولایت خدا بر بشر معنی ندارد. اصلاً شریعتی در کار نیست. به لحاظ معرفت‌شناسی وحی و نبوت را نمی‌توانند بپذیرند و نپذیرفتند. وقتی اصل نبوت و وحی دروغ است، وقتی خود دین یک پدیده‌ بشری است و الهی نیست، حکومت دینی یعنی چه؟ بعضی‌ها می‌آیند در فروع با این‌ها بحث می‌کنند. اشکالی ندارد. در فروع هم بحث کنید که آقا ما این را از دموکراسی قبول داریم و آن را قبول نداریم. خیلی خوب. در آخر می‌گوید شما بی‌خود قبول نداری و ما هم می‌گوییم تو بی‌خود قبول نداری. در انتها همین است. چرا؟ چون در مبانی بحث نکرده‌ای. اصلاً در تفکر آن‌ها مردم‌سالاری دینی و جمهوری اسلامی و ولایت سیاسی فقیه مزخرف است و معنی ندارد. همه این‌ها غیر علمی است. هنوز 30 سال است که می‌گویند بالاخره دموکراسی است یا اسلامی است. اگر دموکراسی است یعنی هر چه مردم می‌گویند و اگر اسلامی است یعنی هر چه خدا بگوید. جمهوری دینی یعنی چه؟ اگر جمهوری است یعنی جمهور هر چه بگویند و اگر دینی است یعنی هر چه دین بگوید. دور و اطراف خودت را نگاه کن. چطور دموکراسی چپ معنا داشت؟ چطور جمهوری خلق سوسیالیستی معنا داشت؟ چطور دموکراسی راست لیبرال معنا دارد؟ خودت می‌گویی لیبرال دموکراسی است. مگر لیبرالیزم ایدئولوژی نیست؟ چرا دموکراسی را به لیبرالیزم مقید کردی؟ چطور دموکراسی را می‌توان به لیبرالیزم مقید کرد و جمهوری دموکراتیک غربی در آورد؟ چطور می‌شود جمهوریت را به سوسیالیزم مقید کرد؟ چطور می‌شود جمهوری سوسیالیستی خلق درست کرد؟ تا نوبت به اسلام می‌رسد یک مرتبه آسان تپید؟ به همان معنایی که شما اقتصاد سوسیالیستی و اقتصاد لیبرالیستی درست کردی به همان معنا اسلامی می‌شود. آن‌جا معنی‌دار است ولی تا نوبت به اسلام می‌رسد می‌گویند یعنی آشپزی اسلامی، باغبانی اسلامی، خیاطی اسلامی؟ یعنی مثلاً ماشین اسلامی به جای 4 چرخ 6 چرخ دارد. مغلطه‌های عجیب و غریب می‌کنند. نه‌خیر. همان جایی که مارکسیستی و لیبرالیستی معنادار شد همان جا هم اسلامی به همان معنا معنا‌دار می‌شود. چرا یک بام و دو هوا باشد؟ چطور جمهوری و دموکراسی در غرب 100 درصد خط قرمزهای لیبرالیستی دارد؟ یعنی اگر تمام مردم آن‌جا به یک ارزش ضد لیبرالیستی رأی بدهند، مشروعیت پیدا نمی‌کند و مبانی آن‌ها و منافع آن‌ها همه ارزش‌ها را وتو می‌کند. در نظام کمونیستی به رأی مردم رجوع می‌شود ولی دموکراسی در چهارچوب سوسیالیزم اگر همه مردم رأی بدهند که نظام سرمایه‌داری بیاید امکان ندارد. می‌گویند سوسیالیزم چهارچوب ماست و دموکراسی و رجوع به آرای عامه روش ماست. چطور در نظام لیبرال سرمایه‌داری جمهوریت معنادار شد؟ تا نوبت به ارزش‌های اسلامی می‌رسد می‌گویند تناقض است، پارادوکسیکال است، جمهوری دینی کوسه ریش‌پهن است و اصلاً معنا ندارد و منطقی نیست. به همان معنا که آن‌جا منطقی است این‌جا هم منطقی است. چرا بازی را به هم می‌زنید؟ چرا جر می‌زنید؟ وقتی حرف‌های خودشان را می‌خواهند بزنند منطقی و آرام می‌شوند. وقتی نوبت به حرف‌های این طرف می‌شود زیر میز می‌زنند. چرا با دو منطق حرف می‌زنید؟ ما چیزی بیشتر از آن چیزی که شما ادعا دارید، ادعا نکردیم. ما هم همان را می‌گوییم. چطور شما بله و حالا که نوبت به ما رسید نه؟ چرا؟ با چه استدلال آکادمیک منطقی این را می‌گویید؟ این‌جا جای منطق نیست بلکه جای منافع است. خلاصه حرف این جریان این است که می‌گوید دین اساساً میراث جهان کهن است. یک مرده ریگی است که روی دست ما مانده است. در حالی که جوهر اصلی جهان و گفتمان مدرن علم است. خود این یک اشکالی است که تعریف تو از علم با تعریف تو از دین درست در مقابل هم می‌افتند. این تفکر مسیحی اروپایی و تفکر کلیسا است. همین مبناهای شما غلط است و ما روی همین مبناها بحث داریم. با تفکر کلیسا بله، معنی‌دار است. مفاهیم، اندیشه سیاسی، حقوق سیاسی یا علمی است یا دینی است. در عربی سکولاریزم به عِلمانی یا عَلمانی ترجمه می‌کنند. عَلمانی یعنی چه؟ به معنی دنیوی است. به معنی قطع رابطه دنیا و آخرت و طبیعت و ماورای طبیعت است. عِلمانی هم اگر بخوانی به معنای علمی شدن است. یعنی چه؟ یعنی می‌گوید حقوق سیاسی و اندیشه سیاسی، نظام سیاسی وقتی علمی شد دیگر سکولار است. سکولار مساوی با علمی می‌شود و دینی مساوی با غیر علمی می‌شود. درست است؟ این مبانی غلط است. ولی همین‌ها مبنای تدریس فلسفه‌ سیاست و علوم سیاسی در دانشگاه‌های ماست. در ترجمه‌ها مبنا همین‌هاست. حالا این‌ها را تدریس می‌کنند و کنار آن هم یک درس معارف می‌گذارند و ادله‌ ولایت فقیه را می‌آورند. آقا، تو در متن خلاف این را می‌گویی، این‌جا هم جداگانه چیز دیگری می‌گویی؟ در این تفکر این‌طور استدلال می‌شود که با انقلاب اسلامی روحانیت از جهان سنتی خود به طور اجباری وارد عصر مدیریت مدرن شد و چون دین اساساً کارش اداره جامعه نیست و نمی‌تواند جامعه را مدیریت بکند و نتوانسته و مدیریت اساساً کار علم است و علم ذاتاً سکولار است، بنابراین دین و علم دو جهان متفاوت و بلکه متناقض را نمایندگی می‌کنند. مگر این‌ها مبنای فکری سکولاریزم نیست؟ همین‌ها است. بر این اساس می‌گویند دین از علم و عقل جداست. چون سکولاریزم از سکولاریزم معرفتی شروع می‌شود. سکولاریزم از معرفت‌شناسی و فلسفه شروع می‌شود. بعد در عرصه‌ اخلاق خودش را نشان می‌دهد. در عرصه حقوق خودش را نشان می‌دهد. شما میوه‌های آن را در سیاست و اقتصاد و نظام خانواده و حقوق بشر و رسانه می‌چینی در قالب تکنولوژی‌هایی که بر اساس ارزش‌های مادی پیش می‌روند. تکنولوژی اسلامی چیست؟ همان تکنولوژی است که در راستای تأمین اهداف اسلامی تولید بشود و به کار بیفتد. اهداف اسلامی چیست؟ عدالت، تربیت، رفاه عمومی، مبارزه با فقر و نابرابری و بیماری و گسترش آگاهی و گسترش عشق و محبت و اخلاق است. پس هر تکنولوژی که این کار را می‌کند اسلامی است. تکنولوژی غیر اسلامی چیست؟ آن تکنولوژی که محرمات اسلام را دامن می‌زند. مثل چه؟ مثل گسترش مواد مخدر، گسترش روابط نامشروع جنسی، گسترش مبارزه با اخلاق عمومی، ماده‌گرایی و یا این که کمک کند تا شما در حریم خصوصی دیگران نفوذ کنید و آبروی افراد را ببرید. تفاوت اسلامی و غیر اسلامی این است. در سیاست هم همین است. می‌گویند سیاست به معنی فرمول کسب و حفظ قدرت است. اگر گفتی سیاست به معنی فن و مهارت قدرت‌طلبی است و بعد بگویی دین مسائل شخصی ذوقی غیر قابل اثبات غیر قابل انکار بین تو و آن‌چه که تو آن را مقدس می‌دانی. حالا می‌خواهد خدا باشد، می‌خواهد مسیح باشد، می‌خواهد شیطان باشد و می‌خواهد بت باشد. حتماً با این تعریف از دین و آن تعریف از سیاست یا آن تعریف از تکنولوژی یا آن تعریف از علم این‌ها از هم جدا هستند. حتماً تفکیک این‌ها درست است و اصلاً تفکیک دین از سیاست منطقی‌ترین کار است. از تفکیک آن‌ طرف‌تر تقابل است. واقعاً دعواست. مشکل در تعریف‌هاست. یعنی از آن‌جا شروع می‌شود. این‌ها می‌گویند دو جهان متفاوت است. ما در بحث نظام‌سازی در تک تک این گزاره‌ها با این‌ها بحث داریم. یک مدتی طول کشید که کم کم روحانیت فهمید یا می‌فهمید که رویارویی بین جهان جدید و جهان سنتی وجود دارد. جهان سنتی بحث فقه و این حرف‌هاست. سیاست و حکومت مدرن مربوط به جهان مدرن است و این‌ها کار علم است و حالا علم چیست؟ سکولار است. بعد به او می‌گوییم سیاست علمی چیست؟ می‌بینی نسخه ایدئولوژیک لیبرالیزم را جلوی تو می‌گذارد و می‌گوید این‌ها علم سیاست است. درست است یا نه؟ تعریف‌های لیبرالیستی از نهادهای قدرت و سیاست را جلوی تو می‌گذارد و می‌گوید این علم سیاست است. سیاست علمی و مدیریت علمی این‌هاست. اگر کمونیست‌ها بودند خلاف این‌ها را روی میز شما می‌گذاشتند. ایدئولوژی چپ را به عنوان سیاست علمی و اقتصاد علمی جلوی تو می‌گذاشتند. می‌گفتند عصر دین گذشته و عصر علم است. منتها علم ما هستیم. شما همه ایدئولوژی‌های خودتان را به نام علم غالب کردید. کمونیست‌ها در جهان کمونیستی و چپ وقتی که بود، نظام سرمایه‌داری و لیبرال هم در کل دانشگاه‌های دنیا این کار را کرده و ایدئولوژی لیبرالیستی خودش را به نام علم و مبانی علم سیاست و اقتصاد تزریق کرده و می‌کند. همه هم مرعوب هستند و می‌گویند راست می‌گویند و این‌ها علم است. بیرون هم نگاه می‌کند و می‌گوید ببین شهرهای آن‌ها چقدر از شهرهای ما قشنگ‌تر است، خیابان‌های آن‌ها تمیزتر است، امکانات آن‌ها بیشتر است، پس این جواب داده است. نه آقا، این‌ها محصول این تفکر نیست. این‌ها محصول چند چیز است که یکی از آن‌ها هم غارت جهان است. یک نفر از این‌ها نپرسیده که این پول را از کجا آوردی؟ قدرت و ثروتی که در چند کشور اروپایی و غربی و آمریکا انباشته کرده‌ای از کجا آورده‌ای؟ کسی از این‌ها سوال نکرده است. کسی جرئت نداشته سوال کند. کسی زورش نمی‌رسیده است. حالا تازه ما داریم سوال می‌کنیم. نه آن دیدگاه را می‌شناسی، نه این را می‌شناسی، نه ارتباط نظر و عمل در این‌جا برقرار بوده، نه در آن‌جا برقرار بوده است. در این میان 100 مغالطه می‌شود. اگر کسانی گفتند رویارویی جهان سنتی و جهان جدید وجود دارد و الزامات مدیریت جدید که علمی است و سکولار است و لیبرال سرمایه‌داری است، چون همه این‌ها را با رسانه‌ها در ذهن‌ها می‌گنجانند، آن وقت شما غافلگیر می‌شوی و دیگر نمی‌توانی به نام فقه و دین حرفی بزنی. از آن طرف هم نگاه می‌کند و می‌بیند جریان‌های فقهی راکد و غیر اجتهاد قوی هستند. چون کار آسان است و ما تنبل هستیم. این دو موضوع دو قطب مقابل می‌شود. یعنی تفکر ضعیف غیر عملگرا و غیر واقع‌بین به نام فقه را در یک کفه می‌گذارد و از آن طرف هم این را در کفه می‌گذارد و به بهانه وزانت مادی و چشم‌پرکن بیرونی می‌گوید دیگر تمام شد. دهه اول سکوت نظری داشتید، انقلاب تازه بود، فضا ملتهب بود، نسل جدید هنوز نیامده بود، یعنی شرایط جدید پیدا نشده بود، جنگ بود، امام هم بوده و اقتدار کاریزمایی داشته و مراجع بزرگی هم بوده‌اند، لذا تنش فکری بزرگی در حوزه و افکار عمومی به وجود نیامد و یک آرامش ظاهری و یک یقین بی‌پایه‌ای مستقر بود اما کم کم در دهه دوم و سوم تردیدها و پرسش‌های اساسی شروع می‌شود و شرایط جدید اجتماعی پیش می‌آید. این‌هایی که می‌گویم عین عبارات این‌هاست. از آن طرف هم برخی از کارهایی که می‌خواستید بکنید را نتوانستید و زورتان نرسید و فشارهای بیرونی و درونی نگذاشت این کارها را بکنید. باز مغالطه‌ عمل و نظر پیش می‌آید. از آن طرف شرایط جدید، افکار جدید، رسانه‌های جدید پیدا می‌شود و کم کم پرسش‌های جدی و رادیکال‌تری مطرح می‌شود و متولد می‌شود. این که می‌گویم صورت مسئله و سناریویی است که این جریان سکولار تعریف می‌کند و می‌خواهد بگوید شما اصلاً نظام سیاسی و دینی تشکیل نداده‌اید و نمی‌توانید هم تشکیل بدهید و این همه موفقیت‌های 30 سال گذشته را نمی‌بیند که اصلاً ما مسیر تاریخ را تغییر دادیم. تو چه می‌گویی؟ شما که تا 30، 40 سال پیش گفتمان حاکم بر جهان بودید و آکادمی‌های سیاسی ضد این حرف‌هایی بود که الان می‌زنید. شما گفتید مذهب مرد. امروز می‌گویید بنیادگرایی مذهبی دنیا را گرفت. چرا تجاهل می‌کنید؟‌ این‌ها می‌خواهند بگویند این‌طور نیست. دستاوردی هم نبوده، امکان آن هم نیست و وقتی پرسش‌های عقلانی مطرح بشود بحث مشروعیت حکومت دینی زیر سوال می‌رود. وقتی بحث کارآمدی مطرح بشود، وقتی بحث حقوق مدرن و بشر مطرح بشود الهیات قدیم مشروعیت خود را از دست می‌دهد. مقولات کهن و سنتی دیگر کارایی ندارند و همین تعابیری که این‌ها می‌گویند و خلاصه این است که نظام‌سازی دینی و فقه حکومتی در این دوره معنا ندارد و به لحاظ نظری محال است. حالا هر چه شما می‌گویی ما کردیم شد، او باز می‌گوید نه، نمی‌شود. می‌گویی بهترین دلیل برای امکان وقوع است، چطور می‌گویی نمی‌شود؟ خیلی چیزها که حل شد و خیلی چیزها هست که حل می‌شود. موانعی هم وجود دارد. این‌ها مسئله را بردند روی این تعبیر که فقیهان در پاسخگویی نظری و عملی دچار ناکامی شدند و مشکلات جامعه هم هست و این مشکل به دست علما حل نمی‌شود. بحث فقهی نیست. به دست چه کسی حل می‌شود؟ گفتند به دست روشنفکران حل می‌شود. روشنفکر کیست؟ منظور از روشنفکری که در برابر فقه و دین قرار می‌گیرد کیست؟ روشنفکر لاییک؟ آن که معلوم است. آن همان سکولاریزم است و این دو قطبی از دل همان بیرون آمد. ولی یک چیزی به نام روشنفکری دینی و نواندیشی دینی تعریف بکنیم نه در جهت اثبات ادعاهای اصلی دین که ما روشنفکران دینی در 100 سال گذشته داشته‌ایم که هدف آن‌ها دفاع از دین و حتی اجتماعی و حکومتی کردن و حکومت‌سازی و نظام‌سازی بوده است. از سید جمال بگیرید تا دوران متأخر ما کسانی بودند که درست است اشکالاتی در بعضی موارد به آن‌ها وارد است اما دغدغه اصلی آن‌ها اتفاقاً همین نظام‌سازی دینی و تمدن‌سازی جدید اسلامی بوده است. اما یک جریان‌هایی هم به نام نواندیشی دینی راه افتاد و شروع شد و هستند و ادامه خواهند داشت که این ادعا را دارند که ما با اتکا به علم جدید یک قرائت تازه‌ای از دین و فقه را ارائه می‌کنیم که ته آن نفی فقه است و دینی بودن نظام سیاسی فقط در حد تعارف باقی می‌ماند. این که معرفت دینی اساساً بشری است، این که کاملاً نسبی است، این که هیچ ضمانتی برای مطابق با وحی بودنش نیست، این که انتظار از دین را پایین بیاوریم، حرف‌هایی بود که در غرب در 200 سال گذشته و به خصوص 70، 80 سال گذشته زده شد و این‌ها همین‌طور ترجمه کردند تا وارد وجدان عمومی حوزه و دانشگاه و افکار عمومی بکنند. اسم آن را هم نواندیشی دینی و قرائت تازه از اسلام و از شیعه گذاشتند و گفتند می‌خواهیم فقه سنتی را با علوم جدید آشتی بدهیم. تحول از سنت به مدرنیته و این گذار قهری را یک مقدار تلطیف و قابل تحمل بکنیم. سیاست مدرن و اقتصاد مدرن و حقوق بین‌الملل و جامعه‌شناسی و روانشناسی و علوم سیاسی مدرن با بنیادهای فکر فقهی اصلاً سازگار نیست. یک مقداری هم انتظار خود را از دین پایین بیاورید. این‌هایی که از حکومت دینی و تمدن دینی و فقه حکومتی می‌گفتند، انتظارات بی‌خود و اضافی از فقه و دین داشتند. انتظارها را حداقلی بکنید در همین حد که انتظار ما از دین یک معنویت مجملی بدون مبانی شفاف محکم معرفتی و بدون شریعت است. یک معنویت بدون اعتقادات و کلامی و برهانی و بدون شریعت است. یک معنویت مبهم مجملی که بستری برای سکولاریزم باشد. به نام معنویت شما هم شریعت را، هم کلام و عقیده را حذف کنید. دین منهای عقیده، دین منهای شریعت، دین منهای جهاد، دین منهای سیاست و عدالت و حقوق بشر، همه این‌ها مفاهیم برون‌دینی می‌شود. درون‌دینی چیست؟ یک رابطه مبهمی بین من و خداست. چه هست؟ به تو چه؟ چند تا خدا هست؟ آن هم به توچه؟ صفات این خدا چیست؟ این هم به شما مربوط نمی‌شود و این حریم خصوصی من و خداست. اصلاً خدای تو خدا هست یا نیست؟ هر کسی خدای خودش را دارد. به اسم معنویت، عرفان، اخلاق این را می‌گوید. اخلاق هم به آداب اجتماعی گاه منافقانه که به همه لبخند بزن تا بتوانی از همه سواری بگیری. اسم این را هم اخلاق گذاشته‌اند. از این منظر می‌دانی آدم خوش‌اخلاق کیست؟ کسی که همه را تأیید کند. هر کسی هر چه می‌گوید این می‌گوید بله شما درست می‌فرمایید. این خیلی اخلاقی است. ولی اگر یک کسی در برابر یک حرف باطل و ظلم ایستاد و گفت نه، این آدم غیر اخلاقی و بد اخلاق است. این اخلاق مدرن نیست. اخلاق سنتی است. اخلاق توتالیتر است. اخلاق بنیادگراست. از راه‌های مختلف آمدند و گفتند یک مفاهیمی در سنت سیاسی مذهب و در فقه و اخلاق اسلامی غایب بوده است. همان‌طور که الکتریسیته جدیداً کشف شده این مفاهیم در عرصه حقوق سیاسی و اندیشه سیاسی کشف شده و این‌ها را باید به عنوان مبنا وارد بحث‌های فقهی خود بکنید. آن‌ها چیست؟ گفت بحث حقوق شهروندی و حقوق بشر و حقوق زن و حقوق مدنی و دولت مدرن و از این قبیل است. حقوق اقلیت‌ها، مساوات و برابری است. ولی همه این‌ها با تعریف لیبرالیستی است. اگر شما بگویی همه این‌ها آری اما با تعریف شرعی و اسلامی، با چهارچوب فقه و متدولوژی فقهی، با رجوع به منابع اسلام که کتاب و سنت است، می‌گویند نه. این‌ها اصلاً ربطی به کتاب و سنت ندارد. دوره کتاب و سنت گذاشت. ذاتیات کتاب و سنت همین چیزهای مبهمی است که ما می‌گوییم. یک معنویت روی هوایی است. آن ذات دین است. می‌گویی پس این همه آیه و حدیث راجع به بحث فقه سیاسی چیست؟ می‌گویند نه این‌ها عرضیات هستند، این‌ها مربوط به گذشته بوده‌اند، دوره این‌ها تمام شده است. اجتهادی که این‌ها می‌گویند تقریباً به قیمت حذف 95 درصد دین است. فقط یک بخش بی‌اثر و خنثی آن بماند که آن هم برای توجیه سکولاریزم است که جامعه تلطیف باشد. یعنی اسم دین باشد و رسم دین نباشد. ولایت فقیه هم یا نباشد یا اگر هست کلاً مشروعیت حکومت دینی صرفاً مشروعیت سکولار باشد. هیچ امر مقدس و ثابتی نداریم. همه چیز نامقدس و متغیر است. محکمات، متشابهات می‌شوند و متشابهات، محکمات می‌شوند. این‌ها یک جریان قوی هستند. فعال هستند. در این شرایط یک مقدار فیتیله را پایین کشیده‌اند و دوباره بالا می‌برند. دهه آینده و دو دهه آینده هم هستند. این‌ها تمام نمی‌شوند. این جریان مدام از طرف غرب شارژ می‌شود. به این حرف‌ها خوب دقت کنید. این‌هایی که می‌گویم بعضی از اصلی‌ترین استدلال‌های این‌ها برای جوسازی است. یک پسوند دینی هم می‌آورد. می‌گوییم روشنفکری دینی بالاخره چیست؟ چه چیزی را قبول داری؟ حجیت قرآن و سنت را قبول داری؟ می‌گوید نه. اساساً مبنای چه نوع دینی و چه نوع غیر دینی روشنفکری حجیت عقل و تجربه بشری مستقل از دین است. ما حجیت عقل و تجربه را که مستقل از وحی قبول داریم. ولی تفسیر مادی، تفسیر سکولار و به خصوص تفسیر پوزیتیویستی از عقل و تجربه را قبول نداریم. کدام عقل و کدام تجربه با کدام تفسیر و با کدام معرفت‌شناسی؟ اصل حرف که با مبانی مختلف قابل طرح است. این حرف‌ها را به اسم نواندیشی دینی زدند. این‌ها می‌گویند نواندیشی دینی دوره انتقال به سکولاریزم است. اول با زبان دینی بیا حرف‌های سکولار را بزن. همین کسانی که به عنوان نواندیشی دینی در 20 سال گذشته در ایران حرف‌های ترجمه‌ای زدند و حالا بعضی از آن‌ها هم در آمریکا و لندن و این طرف و آن طرف هستند. خیلی‌ها هم همین‌جا هستند. یک وقتی هم ممکن است دوباره سر کار بیایند و برای محاکمه سراغ ما بیایند که چرا این حرف‌ها را زدید. بعد گفتند این دوره انتقال تمام می‌شود و از دوره نواندیشی دینی که کلاً بی‌معنی است به روشنفکری واقعی می‌رسیم که روشنفکری لاییک است. یعنی دیگر بدون پرده و بدون ریا و بدون دوگانگی حرف‌های خود را رک می‌زند. ولی تا آن لحظه برسد چون این جامعه متأسفانه امل و مذهبی و عقب‌مانده است و هنوز آخوندها اجمالاً در آن نفوذ دارند و جریان‌ساز هستند و یک مرتبه رگ غیرت دینی این‌ها بالا می‌زند و همه کاسه و کوزه‌های ما را به هم می‌ریزند ما فعلا‌ً باید همچنان تا مدت‌ها برای جا انداختن مدرنیته و سکولاریزم با مفهوم نفی دین از زبان دینی استفاده کنیم. از زبان عرفان و از زبان اخلاق استفاده کنیم. و الا روشنفکری دینی معنی ندارد. به قول کانت اصلاً روشنفکری خروج از هر نوع قیمومت و نفی هر نوع اطاعت و نفی هر نوع ولایت است. طبیعتاً حتی ولایت شریعت که معنا ندارد. لذا با این تعریف دین روشنفکر خود اوست. دین روشنفکر احساسات اوست. عقل و تجربه شخصی خودش است و بس. عقل دینی یعنی چه؟ عقلانیت اسلامی یعنی چه؟ هیچ. حداکثر یعنی عقل محدود به دین، یعنی مشروط و محدود به تقلید، یعنی عقل محدود به لاعقل و غیر عقل. تعریف این‌ها از عقلایت اسلامی و عقلانیت دینی این است. بنابراین روشنفکری دینی بی‌معنا می‌شود. چون در دین عقل محدود است. تعقل در درون سنت دینی شکل می‌گیرد و تعقل ممکن نیست و حداکثر حرفی که این‌ها در حوزه عقلانیت اسلامی در فقه سیاسی و نظام‌سازی می‌زنند همان حرف‌های متألهین مسیحی قرن 12 و 13 می‌شود که آن‌ها هم خواستند این حرف‌ها را با هم جمع کنند ولی نتوانستند. حالا آن‌ها خواستند چه چیزی را با چه چیزی جمع کنند؟ کل مسیحیت چه پروتستان، چه کاتولیک، چه ارتدوکس آن کجا این فقه شیعه و این آیات و این مبادی عقلی را دارند؟ اصلاً مدعی هم نبوده‌اند. این‌ها می‌خواهند بگویند ما و شما الان در دوران قرون وسطی اسلام به سر می‌بریم و یک مدرنیته سکولار اسلامی به طور قهری پیش می‌آید. منتها این‌ها فکر می‌کردند همین سال‌ها پیش می‌آید ولی یک مرتبه دیدند اوضاع برگشته و آخوندها و حزب‌اللهی‌ها همه جای دنیا را می‌گیرند. این‌ها منتظر بودند امروز و فردا سقوط کند ولی حالا یک مرتبه می‌بینند این‌ها به عراق و مصر و افغانستان و فلسطین و غزه و شمال آفریقا و بالکان و مالزی و اندونزی رفته‌اند و هر جا که می‌روی صحبت از اسلام سیاسی بنیادگراست. می‌گویند ما فکر کردیم دوره این‌ها تمام شد و اجل این‌ها رسید ولی مثل این که اجل خود ما رسیده است و همه جا این‌ها جلو می‌روند. هم توده‌ها با این‌ها هستند و هم روشنفکران جهان طرف این‌ها را می‌گیرند. چه چپ باشند و چه جریان‌های معنوی حتی غیر مسلمان باشند. این بخش را تمام می‌کنم. دقت کنید. تمام فشار این است که اصالت عقل با اصالت دین نمی‌سازد و باید تعیین کنی که مرجع تو چیست. چرا؟ چون از عقل تعریف سکولار دارند و از دین تعریف نامعقول که تعریف مسیحی و کلیسایی بوده است.

و السلام علیکم و رحمت الله. ‌



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha